به گزارش مشرق به نقل از فارس، نام رضا رهگذر در ادبیات کودکان و نوجوانان انقلاب ما نامی آشنا است. او در اردیبهشت سال 1365 که سفری به جبهههای جنوب داشت، یادداشتهایی را به همراه خود آورد که محصول دیدهها و شنیدههای او از رزمندگان نوجوان بود.
*یکی از بچهها پیشنهاد میکند به داخل چادر برویم. البته من هم بدم نمیآید ببینم زندگی بچههای بسیجی، داخل چادر چگونه است.
اولین چیزی که توی چادر، توجهم را جلب میکند، ورق کوچک کاغذی است که از سقف آویزان است.
به کاغذ که دقیق میشوم، یکی از بچههای چادر متوجه میشود میخندد و میگوید چیزی نیست. یک شوخی است.
شروع میکنم به نوشتن از روی کاغذ. یکی از آنها رنگ به رنگ میشود و میگوید: این را چاپ نکنید.
به چند سطر پایینتر نوشته که میرسم؛ میفهم چرا این حرف را زده. اما به خلاف آنچه او فکر میکند، هیچ چیزی بدی در نوشته به چشم نمیخورد. به قول خودشان یک شوخی است. شوخی بدی هم نیست. چه اشکالی دارد!
این را به آنها میگویم. دیگر در این باره اصراری نمیکنند.
شهرداری چادر
1- ظرف شستن، هر روز بر عهده آقای زجاجی میباشد.
2- غذا گرفتن، هر روز بر عهده آقای رنجبر میباشد.
3- نظافت و کارهای غیره بر عهده احمد اسرار و پرویزی میباشد.
4- خورن و آشامیدن هر روز بر عهده ... میباشد.
امضا: حسین پرویزی
- میگویم: صاحب اسم سطر چهارمی، کیست؟
- رنجبر میخندد و میگوید: یکی از دوستانمان است. حالا رفته برای کاری.
- میپرسم: مگر شما چهار نفر توی این چادر به سر نمیبرید؟
- میگوید: نه. شفیعی با ما نیست. اعزامی از قم است. گاهی سری به ما میزند.
- میگویم: پس چادر، چادر استان فارسیها است.
- میگوید: بله. اینطوری تقسیم میکنند.
- خوب، قضیه شهردار چیست؟
لبخندی میزند و میگوید توی خط هر روز یک نفر نظافت و شستن ظرفها سنگر را انجام میدهد. نوبت هر کس که میرسد، بچهها رویشان نمیشود به او بگویند مثلا امروز تو ظرفها را بشور. میگویند فلانی، امروز تو شهرداری.
- یعنی به نوبت.
- بله؛ به نوبت. هر روز یکی.
- من دیدم بعضی چادرها کولر داشتند به شما کولر نمیدهند.
- به چادرهای بزرگ میدهند چادر ما کوچک است، کولرها هم کم است، به ما نمیرسد.
در آن هوای گرم، زندگی کردن در چادر، به راستی مشکل است. اما انگار به این کربلاییان خدا استقامتی دیگر داده است.
لامپی از سقف چادر آویزان است. کف چادر را به بلوکهای سیمانی فرش کردهاند، و روی آنها، پتو پهن شده. چند پتوی تا شده هم مرتب، در یک طرف چادر، روی هم چیده شده است. در گوشهای دیگر، یک صندوق تختهای خالی میوه قرار دارد این صندوق حکم کمد بچهها را دارد. داخلش یک شیشه کوچک مربا، یک شیشه چای خشک، و چند استکان و نعلبکی و قوری قرار دارد؛ کنارش هم چند کتاب و دفتر . لابد وسائل درسی آنها است. رادیوی ترانزیستوری کوچکی هم بغل کتابها است.
- میپرسم: اوقات بیکاریتان را اینجا، چطور میگذارنید؟
- مدتی کلاس آموزش دفاع در برابر بمبهای شیمیایی بود؛ توی آن کلاسها شرکت میکردیم. حالا آن کلاس تمام شده بعضی برنامههای رادیو را گوش میدهیم. اگر لازم باشد به تبلیغات کمک میکنیم رنجبر که مشغول دادن امتحان است. گاهی کتاب میخوانیم بعضی وقتها هم بازی میکنیم: فوتبال، ....